loading...
عاشقانه
رضا حاجى عليزاده بازدید : 44 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (1)
خوشا بنگان و كوه و جويبارش خوشا پرسه زدن در مرغزارش ديار شور و عشق است اين ولايت به هر جايي رسيده اشتهارش بنگان خوب من ، بر تو سلام باد ، بر تو هزاران درود ، رويتسپيد باد، پُر گل همه باغ و زمينت بنگان خوب من ، كو آن صفاي تو ، كو آن شبان پر ز مناجات عاشقان ، كو ان صداي روضه خواني سيد در پلاس ها و خانه ها ، كو زمزمه اش حسين ، بوي نيمه برات بنگان پيشينه پر فراز و نشيبي دارد ، در فرازهايش مردان و زناني انديشمند رشد و نموكرده اند كه هر كدامشان در جاي جاي ايران عزيز مايه افتخار و مباهات هستند و در نشيب و فرودش، عقب ماندگي و در جا زدن توسعه را مانند ديگر نقاط شهرستان بافت بايد به نظارهبنشيني. اگر مي خواهيد بنگان را در گذر زمان جستجو كنيد و با تاريخ و افسانه هايش همراه شويد ،يك جلد از كتاب " بنگان در گذر زمان " دوست فرهيخته ام محمد برشان را كه در پيشخوانكتابفروشي ها موجود است را تهيه و بخوانيد. محمد برشان نويسنده پر تلاش شهر و ديارمان بافت باز هم نوشت و مرارت هاي نوشتن ونشر را به جان خريد تا برگي ديگر از تاريخ شهرستان بافترا در گنجينه فرهنگ و ادب اين شهرستان به يادگار بگذارد. كتاب" بنگان در گذر زمان" كه با شمارگان 1000جلد توسط انتشاراتي پاپلي توزيع شده است ، حاصل تلاش هاي ميداني و تحقيقي محمد برشان است كه براي هر صفحه اش روزها و ماه ها در كوچه پس كوچه هاي بنگان و در پستوه ذهن و يادهاي پيرمردان و پيرزنان بنگاني و در چادرها و پلاس ها دنبال آن گشته است. اين كتاب كه در پايانش بنگانو مرد و زن هايش را به تصوير كشيده است ، مي تواند در قفسه كتاب همه بنگاني هاي فرهيخته و ديگر همشهريان به عنوان يك مرجع تاريخي و خواندني ، جايي به اندازه تمام فراز و نشيب هاي بنگان داشته باشددید يادم باشد حرفي نزنم كه دلي بلرزد خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را بهار با نوروز فصل شکوفایی و احیا اغاز میشود بیایید تا دوبارهعشق ورزیدن را اغاز نماییم تا با محبت وصمیمیت کامل در کنار هم باشیم. بسیاری اینچنینند. بهار به انتظار فصل تو تمام فصلها گذشت. سلام بر تو ای بهار، ای بهارمهربان، ای بهار خوش زبان... سلام بر صفای کوهسارانت، سلام بر نوای جویبارانت. ای بهار مهربان، ای قصیده جهان، با شکوفه همزمان. با ما همچو باد ناز، بر کویر دلبتاز. با ما هچو گل بخند، با ما همچو گل بساز. بياد قديما ، بياد خيلي وقتها پيش که خيلي ها نبودند يا آنهايي هم که بودند درکش نکردند پاييز خود بخود با همه زيبائيهاي که درختان بخود مي گرفتند رنگ غم به دلها مي انداخت هرچه قدر مي خواستي خودت را با رنگ هاي شاد که بين زرد و قرمز موج مي زد خوشحال نگه داري نمي شد.زيرا وقتي از زير درختان رد مي شدي و برگ ها رادر زير پاي خود خش خش کنان له مي کردي ناخودآگاه پاياني دردناک را حس مي کردي............ ننويسم بهتر است چه نازيباست بعضي پايان ها ، چه بي مهر است برخي مهرها چقدر دلتان براي گذشته تنگ شده است و چقدر آرزوي بازگشت مجدد به آن زمان را داريد . " خدا خودش مي دونه و بس " خبر از لباس و کفش و تيپ زدنآنچناني نبود به حداقل پوشاکي که ستر عورت نمايد راضي بوديم و کي عوض شود و کي کثيف مي شود نيز خيليدر قاعده گنجانده نشده بود ، عطر و ادکلن نيز هروقت عروسي بود بوي آنرا احساس مي کرديم دايره غم هم تنگ تر از دايره روزي بود و فکر و خيال مردم معطوف به همين توصيفات بود و لاغير ، نه سهامي پايين وبالا مي شد ، نه ماشيني از مدل مي افتاد ، و نه مبلماني نياز به آپديت داشت .غروب که پديدار مي گشت رفت و آمد قطع مي شد و آتش و چراغ باديها يکي پس از ديگري خاموش ، تاريکي مطلق بر همه جا سايه مي افکند و عظمت ستارگان در آسمان بزرگي بيشتري پيدا مي کرد ، صداي هيچ جنبنده اي به گوش نمي رسيد ساعتي از شب نمي گذشت که خواب برتمام اهالي مستولي مي گشت . آنهم چه خوابي . . . زيرا هيچ خبري از استرس و دلواپسي نبود و ناراحتي اعصاب هنوز کشف نشدهبود . يادش بخير . . . . عموم خانواده ها داراي يک اتاق براي نشيمن بودند که محل حضور و خواب و بيداري هيمن اتاق بود و اگر مهماني هم ميآمد بر تراکم هيمن اتاق اضافه مي شد. دستها خالي بود اما بي تکلف ، سينه ها خسته بود اما پرمهر ، اگر منازل ديوار نداشت نگاه کج هم نبود . . .خدايا روزگاري بود آرزو داشتيم حتي بالاي يک وانت سوار شويم اما حالا آخرين داشته ايران خودرو ما را قانع نمي کند ، در دل مي پرورانديم خوشبحال فلاني تا حالاچندبار سوار ماشين شده يا چند بار شهر رفته ولي حالا چه . . . آيا .. . . . دنيا ما را خرسند کرده ، آيا گمشده آنزمان خود را يافته ايم يا اينکه داشته آن روزگار را نيز گم کرده ايم و هر روز عميقاً حسرت آنرا مي خوريم .پس حداقل بياييد تا قدر يکديگر را بدانيم . . . من ، تو ، حاجي ، مهندس ، معلم ، مدير ، دکتر و. . . روزي همديگر را با اسم کوچک با پسوند "و" صدا مي زديم ولي چرا حالا اين همه حصار دور خود پيچيده ايم . گرچه قلب و روحمان از اين تارها گريزان استخيلي دلمان مي خواهد حداقل کنارهم بنشينيم و يادي از گذشته کنيم و هي خاطره پشت خاطره تعريف کنيم ولي پيچيدگي زندگي شهري و کلاس کار همه را بيچاره کرده وبه رغم روح و دلمان روز بروز غرقتر مي شويم حال ديگر صداي هياهوي ناشي از تردد بچه مدرسه اي ها به گوش نمي رسد. "خدايا خودت کمک کن " . ياد باد آن روزگاران ياد باد همه مردم گويند که ندانيم کجاست آن صفاي ديروز خندها از ته دل فکرها هم آرام خوردن نان پلو درشب عيد رفتن شهر به سالي يکبار تق ولق بودن شنبه پس آن جمعه شاد بوي آن نون پيازي زتنور خانه شب نشيني در اتاقي تاريک سقف هايي پر دود گرچه امروز همه اربابند قيمت نان مفت است(ارزشش را پدران مي دانند) تا زماني که قناعت اين جا گوشه گيري بکند زندگي بي لطف است سادگي ميباشد به خدا رمز صفاي ديروز
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اىن وبلاگ جهت سرگرمى ابداع شده است وکپى کردن مطالب ساىت پىگرد قانونى دارد وکپى کردن باذکرمنبع مجاز است
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سايت راچه اندازه مي پسنديد
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 34
  • بازدید کلی : 3,295